زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با امام علیهالسلام در بازگشت به کربلا
یاد آن روزی كه من بوسه زدم بر آن گلو با تو میگویم غم خود را برادر مو به مو بسكه خوردم كعبِ نی از دشمن دین خدا همچو زهرا مادرم میگیرم از قبرِ تو رو میكشم خود را به خاك و میرسانم پیش تو بیرمق گشتم به دنبال سرِ تو كو به كو گفتههایم بیشـمار و غـصههایم بیعـدد ای دلیلِ صبرِ من! برخـیز بهرِ گـفـتگو دیدم از بالای مقتل خوردی از زین بر زمین خیز و با رگهای حنجر از غم خنجر بگو وای از آن وقتی که شمر آمد به سوی قتلگاه چشم من شد با دو چشمِ بیحیایش رو به رو هر چه میخواهی بخواه از من عزیزِ مادرم لیكن احـوالِ رقـیـه دخـتـر زارت مجـو |